عزیز دلم از شب اول محرم هربار که توی خیابون ها چرخ میزدیم چشمت که به هیئت های عزاداری یا دسته های سینه زنی و زنجیر زنی میفتاد میگفتی بریم حسین حسین بینینیم باباجون هم بخاطر تو و عشقت کنار میزد و میرفتیم شرکت میکردیم تو مراسم ها اگه لایق بوده باشیم و ثوابی برده باشیم محرم امسال تمومش به واسطه ی تو بوده عزیزکم اما اصل عزاداریمون چند روزی بود که تو روستای حسن اباد گذروندیم حال و هوای محرم تو روستای کودکی پدرت بسیار تماشایی و فوق العاده اس از شب هشتم محرم بیشتر اونجا هستیم صبح زود روز هشتم که وارد روستا میشیم بوی خاک نم خورده و هیزم سوخته بوی برنج نذری و نغمه ی ...